فریاد یک سکوت
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فریاد یک سکوت و آدرس idontcry.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





سلام

بچه هایی که ادرسمو بهشون ندادم(پیشاپیش شرمنده که یادم رفت)اینجا نظر بذارن بیام بهشون بدم.

یا علی(ع)


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, ] [ 14:33 ] [ محمد مَهدی ]

سلام

تو این شبای قدر بیاین دعا کنیم

دوم

برای من که هم خانوادم راضی بشن هم اعصاب خودم اروم بشه

برای علیرضا که ظاهرا وضعش بدتر از منه

برای مهراد و ساران خانم که بتونن رابطه وعشقشونو حفظ کنن

برای سید که از شر گیرای الکی پزشکی قانونی اونجا خلاص شه وبتونه خانواده خانومشو راضی کنه

برای بابای ایمان

برای متین که من عاشق بشم بتونه بیاد بهم غر بزنه شوخی کردم دعا کنین عشقشون پایدار بمونه(برای منم خواستین این دعا رو هم بکنین طوری نیستا من راضیم)

برای امید که همینطور مجنون بمونه زودتری هم مجوزشو بگیره

برای شاهین که باباشم زودتری راضی کنه

شرمنده اگر کسی از قلم افتاد خلاصه برای همه ی بچه های ترنس برای اونایی که خانواده هاشون درکشون نمیکنن،پول عمل ندارن،با پزشکی قانونی به مشکلبرخوردن،اونایی که اصلا نمیدونن ترنسن و..

و مردم مسلمان برمه

و

اول از همه ظهور امام زمان(عج)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پ.ن:میخواستم یه پست بزنم جواب دری وری های سارا رو هم بدم ولی قرار شد بیخیالش بشم،بذار تا دلش میخواد اراجیف ردیف کنه.

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, ] [ 15:11 ] [ محمد مَهدی ]

اومد خونه، روزه بود، از صبح با بچه های فسقلی سر و کله زده بود، آخه معلم کلاس اول ابتدایی بود، سحری نخورده بود و ضعف داشت کمی سر درد هم که خوابی کوتاه بدترش کرده بود چاشنی حال و احوالش شده بود...


 

ساعت 4 بود و تا اذان یک ساعت باقی، با بچه ها خداحافظی کرد و رفت... تنها می خواست چند قلم خورده ریز بخرد و بازگردد. بچه ها سفره افطار را آماده کردند اما او هنوز نیامده بود، ساعت 6 شد نیامد...و 7 و او هنوز نیامده بود، پدر خانه که آمد با نبودن مادر خانه، به دلهره افتاد، او هم خسته بود و چیزی نمی خورد، فقط دعا می کرد...نمی دانست کجا برود و دنبال همسرش بگردد...بچه ها کم کم و آرام آرام اشک از دیدگانشان جاری شد، با نفس های عمیق و پنهان کردن چشمهایشان از پدر می خواستند تسلی دل او باشند...پدر مشغول نماز می شود...می خواهند حرکت کنند و به دنبال مادر بگردند، اما نمی دانند کجا بروند...پدر دنبال پسر می گردد چرا که در این شرایط می داند به تنهایی نمی تواند کاری از پیش ببرد و نیاز به پشتوانه ای دارد به یک مرد دیگر... اما پسر را نمی یابد. سردرگم است، نگرانی در چشم هایش موج می زند. مادربزرگ خانه که پسرش را در آن حال می بیند تاب نمی آورد... اما او هم نمی تواند مرحم دل مرد و فرزندانش باشد...با هرصدای زنگ تلفن همه از جا برمی خیزند و نگاه های نگران همدیگر را دنبال می کنند... نه باز هم او نبود...ساعت نزدیک 9 شده...


 

پدر کم کم می خواهد خود آماده شود و به بیمارستان ها و ...تا شاید از او نشانی بیابد...


 

زنگ در خانه به صدا در میاید... بچه ها با دیدن مادر بغض های در گلویشان می ترکد و دیگر بی هوا بلند بلند گریه می کنند و خدا را شکر...و پدر مشغول به نماز می شود....


 

مادر در راه کارش طول می کشد اما تلفنی برای تماس پیدا نمی کند... او هنوز روزه بود و هیچ نخورده بود و در سرما به عشق فرزندانش به دنبال امورات آنها مشغول.


 

فرزندان می گفتند صدای زنگ در و دیدن روی مادر بهترین و آرامش بخش ترین لحظه ی زندگی بعد از آن انتظار کشنده بود، انتظاری که در ثانیه ثانیه آن آرزوی مرگ خویشتن و سالم بازگشتن مادر را می نمودی...


 

چقدر در انتظار مولایمان هستیم؟ اصلا منتظر هستیم؟ نگرانی چی؟ آیا در چششمانمان موج می زند؟ آیا از انتظار آنچنان به درد می آییم که بگوییم روحی و ارواحنا فداک... متی ترانا و نراک...جمعه ها یک به یک می آیند و می روند و در پایان هر جمعه با غمی که در دلهایمان می نشیند و دنبال منشا و دلیل آن می گردیم تازه یادمان می افتد که آری امروز جمعه بود... یک جمعه دیگر هم گذشته و مولایمان نیامدند... یک جمعه دیگر هم از عمر من کم شد و جوانی ام رو به اتمام... و ما هنوز سردرگم مشغولیات زندگی هستیم و غافل... منتظر واقعی کجا و امثال من کجا...


 

همه جا بروم به بهانه ی تو              که مگر برسم در خانه ی تو


 

همه جا دنبال تو می گردم             که تویی درمان همه دردم


 

یا اباصالح مددی مولا یا اباصالح مددی مولا یا اباصالح مددی...


 

نشوم به جز از تو گدای کسی            بوی تو بکشم من به هر نفسی


 

که تو لیلی من مجنونی           همه ی هست من دلخونی


 

یا اباصالح مددی مولا یا اباصالح مددی مولا یا اباصالح مددی...


 

اگرم نبود دلی لایق تو          نظری که دلم شده عاشق تو


 

من نالایق به تو دل بستم            نکشی دامان خود از دستم


 

یا اباصالح مددی مولا یا اباصالح مددی مولا یا اباصالح مددی...


 

دل خود زده ام گره بر در تو           چه شود برسم بر محضر تو


 

به خدا هستی همه ی هستم        به تو دل بستم به تو پا بستم


 

یا اباصالح مددی مولا یا اباصالح مددی مولا یا اباصالح مددی...


 

امام زمان عج: برای تعجیل در فرج بسیار دعا کنید که فرج من فرج شما نیز هست...


 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 18 مرداد 1391برچسب:, ] [ 20:17 ] [ محمد مَهدی ]

سلام

اومدم اتفاقات بعدی رو بگم!بعد از اینکه اون کتاب رو انداختم به مامانم...

امروز تو سایت اسک دین بودم،با نام کاربریم وارد سایت شده بودم و اون بالا نوشته بود خوش امدید محمد مَهدی ، که یهو مامانم سر رسید منم سریع یه صفحه دیگه رو باز کردم مامانم گفت اون چی بود؟گفتم اسک دین بود صفحه شو براش اوردم بالا ولی روی همون قسمت بالای صفحه که اسممو نوشته بود گیر کرده بود و هرکار کردم نیومد از رو اسمم پایین!

مامانم پرسید یعنی چی خوش امدید محمد مَهدی؟!منم خیییییلی مظلومانه گفتم نام کاربریمه با این اسم ثبت نام کردم!

راستش جرات نکردم به مامانم نیگا کنم ولی احساس کردم داره از گوشاش بخار میزنه بیرون اینطوری

یه خرده وایساد ولی ظاهرا احساس کرد چیزی نگه بهتره برای همین رفت و دیگم به روی خودش نیاورد که چی دیده!


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, ] [ 17:37 ] [ محمد مَهدی ]

سلام

بابام چندوقت پیش تو یه سری کلاس نمیدونم چی چی شرکت کرد اخر کلاسا بهش یه دوره ۵جلدی کتاب دادن که یکیشون اجوبه الاستفتائات بود.

منم گشتم بخش ت.ج شو پیدا کردم یه مغز مداد گذاشتم لای صفحه ش که اگر کسی بازش کرد احتمال اومدن اون صفحه ش زیاد باشهگذاشتمش رو میزم.

حالا دیدم مامانم برش داشتهانشاالله که میبینه اون استفتارو دیگه نمیگه ت.ج حرومه و احتمالا راحت تر رضایت میده


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, ] [ 20:7 ] [ محمد مَهدی ]

چند روز پیش از زیر دست مامانم تونستم فرار کنم و رفتم داروخانه اول مدروکسی پروژسترون گرفتم بعد که حساب کردم اومدم عقب وایسادم(اماده ی فرار!)پرسیدم تستسترون هم دارین؟گفت قرص؟گفتم نه تزریقی بعد خانم دوباره ریست شدن!!!دوباره پرسیدن قرص؟گفتم نه اقا جان تزریقی میخوام(با این معدم همینم مونده که قرص تستوسترون بخورم!کبدمم بیاد روش!)تا بالاخره یکی از پشت خانمه به دادم رسید و گفت چیکارش داری؟!خب امپول میخوادبعدشم گفت 100 میخوای یا 250؟من گفتم 100 اما نداشت برای همین 250 گرفتم ولی همچنان رو دستم مونده چون سایه ی یکی از دوستان که مامانش فوق تخصص غدده عین بختک افتاده رو سرم!(تولدشه!گییییر داده منم برم!)

مامان اون بفهمه یعنی مامان خودم فهمیده برای همین ترجیح دادم بازم یه خرده بیشتر صبر کنم...(گرچه فکرنکنم یه تزریق کار خاصی بکنه!ولی بازم احتیاط...)

یا علی(ع)


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, ] [ 18:33 ] [ محمد مَهدی ]

سلام

بابام چندوقت پیش تو یه سری کلاس نمیدونم چی چی شرکت کرد اخر کلاسا بهش یه دوره ۵جلدی کتاب دادن که یکیشون اجوبه الاستفتائات بود.

منم گشتم بخش ت.ج شو پیدا کردم یه مغز مداد گذاشتم لای صفحه ش که اگر کسی بازش کرد احتمال اومدن اون صفحه ش زیاد باشه گذاشتمش رو میزم.

حالا دیدم مامانم برش داشته انشاالله که میبینه اون استفتارو دیگه نمیگه ت.ج حرومه و احتمالا راحت تر رضایت میده


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, ] [ 20:7 ] [ محمد مَهدی ]

سلام

امروز نتایجو دادن الان از سایت سنجش دارم میام(داغ داغه)

رتبه ام شد حدود 3200 تو سهمیه(یه خرده کمتر!) 8000 کل(یه خرده بیشتر!)

خوب نیست ولی حداقل چهاررقمیه!ولی با اون شرایطی که من درس خوندم(که چهار ماهشو فقط گوشه اتاقم افتاده بودم هیچی درس نمیخوندم باقیشم...)و اون شرایطی که کنکور دادم(اند اعصاب خردی و بی تمرکزی و...)همین رتبه ای که اوردم معجزه ست!!!خدارو شکر

رشته هایی هم که میخوام قبول میشم تنها عیبش اینه که دوباره خواهرمو میزنن تو سرم که نیگا درس نخوندی!نیگا خواهرت رتبه ش سه رقمی شد و...!ولی بیخیال هم برای من عادی شدههم اهمیتی نمیدم به این حرفاشون


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, ] [ 11:40 ] [ محمد مَهدی ]

سلام

اینو یکی از بچه ها تو نظرات وبلاگ قبلیم گذاشته بود عینا اینجا کپی میکنم براتون:

 

سلام
محمد مهدی عزیز
من برای اولین بار به وبت سر میزنم اما از مدتها پیش لینکتو تو وبم گذاشتم چون برام کامنت گذاشته بودی
میخوام برات درد دل کنم
اگه دوست داشتی درد دلمو بذار تو وبت تا بقیه هم ببینن اگه هم دوست نداشتی عیبی نداره نمیخواد بذاری
درد دلم رو اینجوری شروع میکنم:
بنام دوست

دوست داشتم تغییر کنم اما نکردم

دوست داشتم احساساتم واقعی باشن اما نشد

دوست دارم همه به من بگن خانم اما نخواهند گفت

دوست دارم با لباس های مورد علاقه خودم بگردم و با حجاب باشم اما نمیتونم

دوست دارم مادر بشم فرزندمو به آغوشم بکشم و شیرش بدم و بگم عزیزم دوستت دارم اما اینم نمیشه

نمیشه چون من نمیخوام یعنی نمیتونم بخوام

نمیتونم پا رو همه وجدانیاتم بذارم

تصمیم گرفتم احساسمو فدای وجدانیاتم کنم

میخوام برای اولین بار حداقل تو اونایی که تا حالا خودم سراغ دارم تصمیم به موندن تو جهنم تنم بکنم

البته اینم برای من یه بهشته

بهشتی که برای خودم و دیگران میسازم

برای اطرافیانم

برای پدر و مادرم

برای خواهرا و برادرام

و کلا برای خونوادم

برای اونا که من رو اینطوری دوست دارن و باهام حال میکنن
برای دوستای زیادی که تو جمع بچه محلا و همکلاسیای دبستان و دبیرستان و دانشگاه برای خودم پیدا کردم و باهاشون انس گرفتم و اینطوری بهم عادت کردن

http://mahditomina.blogfa.com

 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, ] [ 18:6 ] [ محمد مَهدی ]

دیگه حوصله هیچ چیزو ندارم حتی سوارکاری

با همه دعوا میکنم حتی با مامان و خواهر کوچیکم

حالم از همه چی به هم میخوره بیشتر از همه از خودم

...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, ] [ 19:39 ] [ محمد مَهدی ]
اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَبَرِحَ الْخَفآءُ وَانْکَشَفَ الْغِطآءُ وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ
خدایا بلاء عظیم گشته و درون آشکار شد و پرده از کارها برداشته شد و امید قطع شد

وَضاقَتِ الْأَرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ
و زمین تنگ شد و از ریزش رحمت آسمان جلوگیرى شد و تویى یاور و شکوه بسوى تو است

الْمُشْتَکى وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى
و اعتماد و تکیه ما چه در سختى و چه در آسانى بر تو است خدایا درود فرست بر

مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الْأَمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ
محمد و آل محمد آن زمامدارانى که پیرویشان را بر ما واجب کردى و بدین سبب مقام

وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَریباً کَلَمْحِ
و منزلتشان را به ما شناساندى به حق ایشان به ما گشایشى ده فورى و نزدیک مانند

الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ یا عَلِىُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانى
چشم بر هم زدن یا نزدیکتر اى محمد اى على اى على اى محمد مرا کفایت کنید

فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانى فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ
که شمایید کفایت‏کننده‏ام و مرا یارى کنید که شمایید یاور من اى سرور ما اى صاحب

الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى السَّاعَةَ
الزمان فریاد، فریاد، فریاد، دریاب مرا دریاب مرا دریاب مرا همین ساعت

السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرَّاحِمینَ بِحَقِّ
همین ساعت هم‏اکنون زود زود زود اى خدا اى مهربانترین مهربانان به حق

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, ] [ 13:42 ] [ محمد مَهدی ]

اومدم پست زدم درمورد مسلمان سوزی تو برمه!الان(یعنی حدود 5 دقیقه بعدش)اومدم دوتا نظر داشتم!

اولیش که اومده بود ادرس سایت داده بود:عشق و حال با جنس مخالف

دومیشم ادرس سایت بود: دانلود بازی های اندروید

واقعا متاسف شدم.دارن با چه چیزایی ما رو سرگرم میکنن...

زندگیمونو کردن بازی و عشق و حال کاش یادمون بیاد برای چی افریده شدیم...

الم اعهد الیکم یا بنی ادم...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, ] [ 13:42 ] [ محمد مَهدی ]

بسم رب الشهدا

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

آجرک الله بقیه الله

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

 

به من خبر رسيده كه يكى از آنان به خانه زن مسلمان و زن غير مسلمانى كه در پناه ‏اسلام جان و مالش محفوظ بوده وارد شده و خلخال و دستبند، گردن بند و گوشواره ‏هاى آنها را از تن‏شان بيرون آورده است... در حالى كه هيچ وسيله‏ اى براى دفاع جز گريه و التماس كردن نداشته‏ اند،

آنها با غنيمت فراوان برگشته ‏اند بدون اينكه حتى يك نفر از آنها زخمى گردد و يا قطره ‏اى خون‏ از آنها ريخته شود اگر به خاطر اين حادثه مسلمانى از روى تاسف بميرد ملامت نخواهد شد، و از نظر من‏ سزاوار و بجا است!

(نهج البلاغه خطبه 27)

 

ای اقیانوس ایستاده عدالت ، یا مهدی ...

ای فرزند خلف زهرا و ای علی حاضر و امام زمان...

برخیز و ببین و بشنو صحبت از خلخال یک پیرزن یهودی نیست سخن از تجاوز به پنج هزار زن مسلمان است .

سخن از جنین هایی است که از رحم مادر بیرون کشیده می شوند.

سخن از انسان هایی است که زنده زنده در آتش سوختند، نه یک نفر و نه ده نفر که بیست هزار نفر...

ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس

برگرد ...

برگرد...

برگرد آقا جان اینها می گویند بودایی ها صلح طلب هستند

اینها می گویند باید "دالایی لاما " را الگوی صلح خویش قرار دهید ... همو که بوسه بر دست شیمون پرز زد و در برابر دیوار ندبه شاید چنین روزی را آرزو می کرد...

 

 

یا ابا صالح ای صلاه روز آدینه برگرد...

اینان که در میانمار به خاک و خون کشیده می شوند مسلمانند و حب رسول خدا در دل دارند.

اینان روزی پنج مرتبه تو را اقامه می کنند هرچند نمی دانند. مولا جان تو را به علی اصغر های بی گناه این امت برگرد..

 

 

برگرد ...

اعتراف می کنیم بی تو نمی توانیم، برگرد..

 جهان تشنه عدالت فرزند علی است

مولای آوارگان و مظلومان  تو را نشاید که آه و فغان بیوه زنی را بشنوی و اجابت نکنی ...

 

 

 

تو امام زمانی ، یابن امیرالمومنین برگرد اینها مسلمانند.

 

 

سخن از خلخال نیست ، حرف ناموس است.

 

 

مولا جان قمه به دستان بودایی به  هیچ کس رحم نمی کنند... برگرد.

مولا جان اینجا اگر سگ یک یهودی را برانند شورای امنیت قطعنامه صادر می کند،

برگرد ... شورای امنیت صدای این ظلم کبیر را نمی شنود، اینها گوش ها شان بدهکار ما نیست.

 

 

آقا جان سخن از سرخ پوشان یزیدی نیست حرف سرخ جامگان بودایی است.

 

 

آقا جان خانم کلینگتون که به میانمار رفت به یمن قدو مش تا کنون بیست هزار نفر را قربانی کرده اند. هیچ کس هیچ چیز نمی گوید گویی اتفاقی نیافتاده.

مولا جان اینجا هم  برای سرهای بریده هدیه می دهند خانم اشتون گفت تمام تحریم های دولت میانمار لغو خواهد شد چرا که اصلاحات را آغاز کرده است.

مولا جان اینجا اصلاحات یعنی مسلمان کشی ...

أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُون

 

آقا جان سخن از خلخال نیست سخن از خیمه سوزانی دیگر است... سخن از اصحاب اخدود است همانی که اینها هلوکاست می نامند...

 

 


 

سخن از خلخال نیست حرف اشک های روان بر گونه هاست...

 

 

آقا جان سخن از خلخال نیست حرف نشستن عمود های آهنین بر سر هاست ...

 

 

آقا جان سخن از خلخال نیست حرف حلقوم های بریده است... اینجا یه جای این که سر ها را به نیزه کنند نیزه را در سرها می کنند...

اینجا آب را بر مسلمانان نبستند ، مسلمانان را به آب بستند...

 

 

تو را به ریش به خون خضاب شده ، تو را به گونه به خاک کشیده شده ،تو را به پیشانی شکسته برگرد...

برگرد فقط برگرد ... هیچ اتفاق دیگری مرا آرام نخواهد کرد...

به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت (عج) که صد البته نزدیک است...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, ] [ 13:14 ] [ محمد مَهدی ]
 
 
قال الله تبارك و تعالى:
يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون.


خداوند تبارك و تعالى مى‏فرمايد:
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد روزه بر شما نوشته (واجب) شد، چنانكه بر آنان كه پيش از شما بوده‏اند واجب شده بود باشد كه پرهيزگار شويد.
(سوره بقره آيه 183)

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

قال الصادق عليه السلام:
انما فرض الله الصيام ليستوى به الغنى و الفقير.

امام صادق عليه السلام فرمود:
خداوند روزه را واجب كرده تا بدين وسيله دارا و ندار (غنى و فقير) مساوى گردند.
(من لا يحضره الفقيه، ج 2 ص 43، ح 1 )
 
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد
 
قال اميرالمومنين عليه السلام:
فرض الله ... الصيام ابتلاء لاخلاص الخلق

‏امام على عليه السلام فرمود:
خداوند روزه را واجب كرد تا به وسيله آن اخلاص خلق را بيازمايد.

(نهج البلاغه، حكمت 252 )
 
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد
 
قال الرضا عليه السلام:
انما امروا بالصوم لكى يعرفوا الم الجوع و العطش فيستدلوا على فقر الاخر.

امام رضا عليه السلام فرمود:
مردم به انجام روزه امر شده‏اند تا درد گرسنگى و تشنگى را بفهمند و به واسطه آن فقر و بيچارگى آخرت را بيابند.
(وسائل الشيعه، ج 4 ص 4 ح 5 علل الشرايع، ص 10 )
 
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد
 
قال رسول الله صلى الله عليه و آله:
لكل شيئى زكاة و زكاة الابدان الصيام.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
براى هر چيزى زكاتى است و زكات بدنها روزه است.
(الكافى، ج 4، ص 62، ح 3 )
 
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد
 
قال رسول الله صلى الله عليه و آله:
الصوم جنة من النار.
 
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
روزه سپر آتش (جهنم) است.
«يعنى بواسطه روزه گرفتن انسان از آتش جهنم در امان خواهد بود.»
(الكافى، ج 4 ص 162 )
 
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد
 
هفت هدیه برای روزه دارن

حضرت علی ع از رسول اكرم ص نقل می كنند كه رسول اكرم فرمود : هیچ مؤمنى نیست كه ماه رمضان را فقط به حساب خدا روزه بگیرد، مگر آنكه خداى تبارك و تعالى هفت‏خصلت را براى او واجب و لازم گرداند:


1- هر چه حرام در پیگرش باشد محو و ذوب گرداند،
2- به حمت‏خداى عزوجل نزدیك مى‏شود،
3- (با روزه خویش) خطاى پدرش حضرت آدم را مى‏پوشاند،
4- خداوند لحظات جان كندن را بر وى آسان گرداند،
5- از گرسنگى و تشنگى روز قیامت در امان خواهد بود،
6- خداى عزوجل از خوراكیهاى لذیذ بهشتى او را نصیب دهد،
7- خداى و عزوجل برائت و بیزارى از آتش دوزخ را به او عطا فرماید.

(خصال شیخ صدوق )
 
 

دوستان دعا برای همدیگه یادتون نره


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 30 تير 1391برچسب:, ] [ 19:20 ] [ محمد مَهدی ]
[ جمعه 30 تير 1391برچسب:, ] [ 19:16 ] [ محمد مَهدی ]

سلام

یه سایت بدنسازی خوب پیدا کردم که مطالب مربوط به هورموناش خوبن هم میتونیم از این مطالبش استفاده کنیم(فکرکنم بدنسازا بیشتر از ما درگیر هورمونا نباشن کمتر نیستن)هم اینکه میتونیم از مطالب ورزشیش استفاده کنیم یه خرده به هیکلمون برسیم(چون به شخصه اصلا خوشم نمیاد برم باشگاه زنونه!یه بار چندسال پیش رفتم وهمون یه بار تا اخر عمرم کفایت میکنه)


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, ] [ 20:54 ] [ محمد مَهدی ]

از همون بچگی یه خرده کمتر از اونقدر که آرزوی پسر شدن رو داشتم(فقط یه خرده کمتر)آرزوی سوارکاری روهم داشتم تا بالاخره پارسال با کلی بدبختی ادرس یه باشگاه سوارکاری رو گیر آوردم که البته به خاطر کنکورم کسی حاضر نمیشد منو ببره سوارکاری تا الان که دارن لطف میکنن ومنو هفته ای یه جلسه میبرن سوارکاری.

پنجشنبه ای هم رفتم،این جلسه برخلاف جلسات قبلیم کلاسم خوصی نبود 7-8 نفر دیگه هم باهام تو مانژ بودن ازاین که اسبم چقدر یابو بازی درآورد و جفتک پروند بگذریم!سواریم که تموم شد رفتم زین وافسار اسبمو دربیارم.افسارو در آوردم و اسبو کلگی کردم ولی هرچی گفتم وگشتم نه کسی بهم طناب داد و نه خودم دیدم که اسبوببندم.با یه دستم اسبو گرفتم با اون یکی دستم با کلی بدبختی زین رو باز کردم ولی برای برداشتنش مجبور شدم اسبو ول کنم و زین رو برداشتم،روی میله ای که زین ها رو میذاشتن قسمتی که جلوی من بود پر بود مجبور شدم یه خرده از اسبم فاصله بگیرم.فاصله گرفتن من همان و در رفتن اسبمم همان!
با توصیفاتی که اول پستم کردم وباتوجه به اینکه جلوی حدود 10جفت چشم اسبم در رفت فکرنکنم درک اینکه چققققققققققدر حالم گرفته شد سخت باشه!به شدت احساس دست وپا چلفتی بودن کردم...
آدم سوسک بشه،از وسط نصف بشه بهتر از اینه که ضایع بشه اونم تو اینجور مواردی که براش مهمن اونم جلوی اون همه آدم...

خدا نصیب گرگ بیابون نکنه...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 24 تير 1391برچسب:, ] [ 17:58 ] [ محمد مَهدی ]

چند روز پیش از زیر دست مامانم تونستم فرار کنم و رفتم داروخانه اول مدروکسی پروژسترون گرفتم بعد که حساب کردم اومدم عقب وایسادم(اماده ی فرار)پرسیدم تستسترون هم دارین؟گفت قرص؟گفتم نه تزریقی بعد خانم دوباره ریست شدن دوباره پرسیدن قرص؟گفتم نه اقا جان تزریقی میخوام(با این معدم همینم مونده که قرص تستوسترون بخورم!)تا بالاخره یکی از پشت خانمه به دادم رسید و گفت چیکارش داری؟خب امپول میخوادبعدشم گفت 100 میخوای یا 250؟من گفتم 100 اما نداشت برای همین 250 گرفتم ولی همچنان رو دستم مونده چون سایه ی یکی از دوستان که مامانش فوق تخصص غدده عین بختک افتاده رو سرم!

مامان اون بفهمه یعنی مامان خودم فهمیده برای همین ترجیح دادم بازم یه خرده بیشتر صبر کنم...

یا علی(ع)


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, ] [ 18:33 ] [ محمد مَهدی ]

سلام

وب قبلیمو گذاشتم کنار اینجا راحت تر میتونم بنویسم ادرس وب قبلیمو فکرکنم خواهرم داشت!(بچه مون اصصصصصلا فوضول نیست!فقط کنجکاوه!)

انتقال مطالب اینجا هم که مشکل داره باید یکی یکی پستامو منتقل کنم!

شایدم اصلا منتقل نکنم!


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, ] [ 18:13 ] [ محمد مَهدی ]
مرد پولداری در کابل، در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله رستورانی ساخت که در آن موسیقی بود و رقص و به مشتریان مشروب هم سرویس می شد.
ملای مسجد هر روز موعظه می کرد و در پایان موعظه اش دعا می کرد تا خداوند صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی را بر این رستوران که اخلاق مردم را فاسد می سازد، وارد کند.

یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و یگانه جایی که خسارت دید، همین رستوران بود که دیگر به خاکستر تبدیل گردید.
ملای مسجد روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و علاوه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود.

اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیر دوام نکرد. صاحب رستوران به محکمه شکایت کرد و از ملای مسجد تاوان خسارت خواست.
ملا و مومنان البته چنین ادعایی را نپذیرفتند.
قاضی هر دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلو صاف کرد و گفت: نمی دانم چه حکمی بکنم. من هر دو طرف را شنیدم. از یک سو ملا و مومنانی قرار دارند که به تاثیر دعا و ثنا باور ندارند از سوی دیگر مرد می فروشی که  تاثیر دعا را باور دارد.

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, ] [ 18:11 ] [ محمد مَهدی ]

                          

کویر،انجا که همواره طوفان خیز است وهمواره ارام؛همیشه در دگرگون شدن است و هیچ چیز دگرگون نمیشود؛همچون دریاست،اما نه دریای اب و باران و مروارید و ماهی و مرجان،که دریای خاک و شن و غبار.
انچه در کویر می روید گز وتاق است.این درختان بی باک و صبور و قهرمان،که علی رغم کویر،بی نیاز از اب و خاک و بی چشم داشت نوازشی و ستایشی،از سینه ی خشک و سوخته ی کویر،به اتش سر می کشند و می ایستند و می مانند،هر یک رب النوعی!بی هراس،مغرور،تنها و غریب.
گویی سفیران عام دیگرند که در کویر ظاهر میشوند "این درختان شجاعی که در جهنم می رویند."
اما انچه در کویر زیبا می روید خیال است!این تنها درختی است که در کویر خوب زندگی میکند،می بالد و گل می افشاند و گل های خیال!
خیال،این تنها پرنده ی نامرئی که ازاد و رها،همه جا در کویر جولان دارد.
سایه ی پروازش تنها سایه ای است که بر کویر می افتد و صدای سایش بال هایش،تنها سخنی است که سکوت ابدی کویر را نشان میدهد و ان را ساکت تر می نماید.


                       و من ساکن کویر هستم.

 

سلام دوستان خوش اومدین

به سوالاتون درمورد تی اس در حد اطلاعاتم با کمال میل جواب میدم برای اطلاعات بیشتر هم میتونین به لینک اختلال هویت جنسی(GID)چیست؟ترنسکشوال(TS)کیست؟
 سر بزنید

یا علی(ع)


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 19 تير 1398برچسب:, ] [ 18:11 ] [ محمد مَهدی ]
موشی در خانه تله موشی دید، به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد همه گفتند:
تله موش مشکل توست و به ما ربطی نداره
چند روز بعد ماری در تله افتاد و زن خانه رو که به سراغش رفته بود گزید؛
بازماندگان از مرغ برایش سوپ درست کردند، گوسفند رو برای عیادت کنندگان طبخ کردند و گاو را برای مراسم ترحیم کشتند و تمام این مدت موش در سوراخ می نگریست و می گریست...
 
خیلی اوقات به راحتی با رفتار و گاها با گفتارمون میگیم
مشکل خودشونه!

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, ] [ 18:11 ] [ محمد مَهدی ]

سلام

اولا معلومه که اینترنتمون درست شد و اینجانب برگشتم(منم البته کرم ریختم و به خواهرم نگفتم درست شده بذار بچه یه خرده درس بخونه )

چند روز پیش بچه ها تو پایگاه کلاس داشتن اما در کلاسشون قفل بود سرایدار هم نبود تخته هم نداشتن زنگ زدن استادشون کنسلش کردن منم دلم براشون سوخت رفتم قفل درو باز کردم

چه کنیم دیگه مردشون منم ازم انتظار دارن

پ.ن:پایگاه مطالعاتی نماز خونه ی مدرسه ی قبلیمه که توش میز و صندلی گذاشتن شده پایگاه بچه هاش منو میشناسن.

پ.ن 2:بچه ها تو پایگاه بهم میگن امین!سلیقه شون خیلی شبیه مامانمه!از مامانم هم وقتی میپرسیدم من اگر پسر میشدم اسممو چی میذاشتی میگفت محمد امین!


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, ] [ 18:11 ] [ محمد مَهدی ]

شب سردی است و من افسرده

راه دوری است ،و پایی خسته.

تیرِگی هست و چراغی مرده.

می کنم، تنها از جاده عبور:

دور ماندند ز من ادمها.

سایه ای از سر دیوار گذشت،

غمی افزود مرا بر غمها.

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر امد تا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی.

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر، سحر نزدیک است.

هر دم این بانگ برارم از دل:

وای، این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان اویزم؟

مثل این است که شب نمناک است.

دیگران را هم غم است به دل ،

غم من ، لیک ،غمی غمناک است.

سهراب سپهری(مرگ رنگ)


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, ] [ 18:11 ] [ محمد مَهدی ]
جهان در حسرت آیینه مانده ست
گرفتار غمی دیرینه مانده ست
شب سردی ست بی تو بودن ما
بگو تا صبح چند آدینه مانده ست؟

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, ] [ 18:11 ] [ محمد مَهدی ]

چند روزیه میرم پایگاه مطالعاتی مدرسه.

امروزم نشسته بودم کنار زنم!!!یکی دیگه از دخترا هم کنارم بود ازم پرسید همیشه

 اینجوری میپوشی؟گفتم اره گفت مامانت چیزی بهت نمیگه؟گفتم معمولا میگه!گفت سختت

 نیست مانتو شلوار مدرسه میپوشی؟گفتم چرا یه خرده(الان دیگه تقریبا عادت کردم)گفت تو

 عروسی هم همینطوری میپوشی؟گفتم اگر مامانم بذاره

بعد از چندتا از دوستاش گفت که مردونه میپوشن میگفت یه بار یکی از دوستام با کت و

 شلوار داداشش اومده تولدم!منم گفتم من هیکلم به بابام میخوره ولی اون کت و شلواری

 نیست گفت بد شانسی!

بعد گفت دوستم خیلی دوست داره لباس مردونه بپوشه اما سلیقه و روحیات و رفتاراش همه

 دخترونن اما تو حتی مدل خندیدنت هم یه جورایی مردونست انگار اصلا روحیات مردونه

 تو ذاتته!

دیگه ناظم پایگاه سررسید نذاشت بیشتر از این بهم حال بده فرستادمون سر درس و

 مقشمون!


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, ] [ 18:11 ] [ محمد مَهدی ]

سلام

بابا به خدا شوخی کردم! من اصلا طرفدار چند زنی نیستم همون یکی رو هم اگر بهم بدن از سرم هم زیادیه.

تازه اگر به پیامبر(ص) و امام علی(ع) هم نیگا کنیم میبینیم سر زن اولشون هوو نیاوردن!زن های بعدیشون رو بعد از فوت همسر اولشون گرفتن.قران میگه پیامبر برامون اسوه ی حسنه ست خب تو همه چی باید اسوه مون باشن دیگه.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, ] [ 18:11 ] [ محمد مَهدی ]

سلام

عکس ها رو میذارم تو ادامه ی مطلب که حجم صفحه ی اول زیاد نشه

(چون عکساش از تو اون وبم منتقل نشدن،عکس جدید گذاشتم)


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, ] [ 18:11 ] [ محمد مَهدی ]
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

سلام من محمدمَهدی ام. TS.F TO M
آرشيو مطالب
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 25
بازدید کل : 12041
تعداد مطالب : 29
تعداد نظرات : 88
تعداد آنلاین : 1

ایران رمان